خاطره از شهدا
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ
#ازشهدا_درس_بگیریم_
#خاطره_ازشهیدبزرگوار_ #شهید_مجتبی_خوانساری_
🌀داستان کوتاه🌀
احترام به مادر
زمستون بود منتظر بودم که مجتبی از جبهه برگرده
شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد ...
صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم ، وارد حیاط که شدم همه جا رو برف پوشانده بود، هوا خیلی سرد شده بود
درب خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده
بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟
سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم
گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم!؟ گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هُل کنین!
واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم، پشت در خوابیدم که صبح بشه..
#شهید_مجتبی_خوانساری
۹۶/۰۹/۳۰